محل تبلیغات شما



نامه دوم

بسمه تعالی

خدمت دختر ناز ناقلا منوره خانم بلا سلام عرض می کنم.

پس از عرض سلام امیدوارم که حالت خوب باشد اگر از احوالات بابا خواسته باشی بحمدلله سلامتی حاصل است و ملالی نیست جز دوری شما که دندونت بکنم کیف کنی.

و اما راجع به رفتن به کارگاه[خیاطی]هیچ گونه اجباری در کار نیست ولی اگر دلیل آن را هم بمن بگویی خیلی بهتر است و مدرسه را هم گفتی که دوست نداری باز هم خود مختاری ولی امسال را که مامان به زحمت اسمت را نوشته و در ضمن همراه خواهرت هستی برو که او تنها نباشد و زحمات مامان هم هدر نرفته باشد تا برای سال آینده تصمیم عاقلانه تری بتوانی بگیری انشاءالله.

همگی خواهران و برادرهایت را از طرف من دیده بوسی کن و بقیه دوستان و آشنایان را هم از قول من سلام برسان یک عدد کیف جهت یادگاری برایت فرستادم که حروف اول اسم و فامیلت روی آن نوشته شده کیف های بقیه هم به محض آماده شدن فرستاده خواهد شد.

زیاده عرضی نیست بامید دیدار در خانه خودمان.خدا نگهدار بابا.


با توجه به اینکه این نامه ها واقعی می باشد و مربوط به حدود 28 سال قبل می باشد برای اینکه مشکلی پیش نیاید اسامی را من عوض کردم اما متن آن حقیقت و بدون هیچ تغییری می باشد. به نظرم اگر در محتوای آن دقت شود هزاران حرف و درد ناگفته و پنهان در دل خود دارد مشکلات فراوان خانواده هایی که هیچ توجهی به مشکلات روحی و روانی آنها نمی شود به صورت غیر مستقیم در ان بیان شده است. شیوه دلداری و دلگرمی دادن بزرگتر خانواده در اوج مشکلات و سختی ها به فرزندان هم برایم خیلی جالب آمد و نبوغ یک پدر را در ارائه مسیر به کودکانش را به خوبی نشان می دهد.

اینها در قالب دو نامه هست که در دو قسمت آنها را می نویسم. اما متن نامه اول به قرار ذیل است:

منوره

خدمت دختر نازم منوره خانم سلام عرض می کنم امیدوارم که حالت خوب باشد، حال من خیلی خوب است من حالا دارم اینجا استراحت می کنم تا وقتی آمدم خانه بتوانم خوب دندونت بگیرم، من اینجا هر شب دندون هامو با مسواک تیز می کنم . نوشته بودی مامان خیلی ناراحت است، خوب ناراحتش نکنید به حرفش گوش کنید و اذیت نکنید در نامه قبلی نوشته بودی که دلت نمی خواهد به مدرسه بروی اگر درسهایت خوب است مدرسه بروی بهتر است ولی اگر علاقه ای بدرس نداری خودت بهتر می دانی صفحه تو تمام شد خدانگهدار به امید دیدار بابات.

نادره

خدمت دختر بابا نادره بلا سلام عرض می کنم من که خوبم تو چطوری؟ اگر خوبی که بهتر ولی اگر مریضی که وای به حالت! دو تا دندون آبدار نیما[برادر کوچکترش] ازت بگیره تا خوب بشی. خوب تو که به دور بودن از ما عادت داری، یک کمی دیگر هم صبر کن تا باز دور هم جمع بشیم الان فقط بفکر درسهات باشی تا خانم دکتر بشی، خوب حالا دیگه نوبت فاتح است.

فاتح

خوب فاتح آقا مرد خانه حالت چطوره؟ خوبی یا بهتری؟ من که خیلی خوبم با درسهایت چطوری؟، بابا جان بچه ها را اذیت نکنی مواظب خواهرها و داداشت باشی حالا دیگه تو مرد خانه هستی درس هاتو خوب بخوان تا به جایزه بزرگ برسی خدا نگهدار همگی به امید دیدار بابایی


وقتی که حکم من به عنوان مسئول راه اندازی پژوهشکده سازمان صادر و ابلاغ شد با خود گفتم نامه ای به همکاران موزه نوشته و از آنها طلب حلالیت نموده و خداحافظی کنم.متن نامه به این شرح می باشد:

 

هوالله تعالی شأنه» 

قابل توجه دوستان و همکاران گرامی در معاونت موزه های سازمان

توفیقی حاصل شد تا نزدیک پنج سال در خدمت شما خوبان باشم در این مدت از مسیری پر پیچ و خم همراه با فراز و نشیب های فراوان با موفقیت رد شدیم، خوشحالم که حرکت در مسیر رشد و توسعه و رسیدن به اعتلای موزه های سازمان هر چند در بعضی از زمان ها سرعت آن کم شد اما با همکاری و همت فوق العاده شما خوبان هرگز متوقف نشد و در این مدت پنج سال با دست خالی و بضاعتی کم، کارهای ارزشمند و ماندگاری انجام شد که در این مقال نمی خواهم به تشریح آن بپردازم.

در آستانه رفتن از موزه خواستم از زحمات یکایک شما عزیزان تشکر و قدردانی نمایم و اعلام نمایم رفتار همراه با محبت شما، کلمات پر مهر، لبخند های واقعی و دوستانه، حمایت های همه جانبه و همکاری های بی دریغ شما را هرگز فراموش نمی کنم.؛ و معتقدم اینها را نمی توانم جبران کنم.فقط می گویم قدردان زحمات یکایک شما عزیزان هستم.

امیدوارم خاطرات بد این سال ها را، کاستی ها و تقصیرهای مرا ببخشایید و فراموش کنید و در عوض چهره ای را به خاطر بسپارید که همیشه شما را دوست داشته و به دوستی شما افتخار کرده و می کند و به حمایت و دعای خیرتان نیازمند است.

برای همگی آرزوی سلامتی و توفیق روزافزون دارم و امیدوارم در تمامی مراحل خدمت به ارباب و ولی نعمتمان آقا علی بن الموسی الرضا علیه آلاف التحیته و الثناء موفق و سربلند باشید.

بر آستان جانان گر سر توان نهادن             گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

و ما توفیقی الا بالله.

 دهم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هفت خورشیدی

 


درست یکسال از زمان استعفای من از محل خدمت در موزه های آستان قدس به سرعت گذشت به همین مناسبت خاطره آن روز را می نویسم و منتشر می کنم. امروز جلسه شورای مدیران سازمان بود قبل از شروع جلسه آقای قرائی داشت با آقایان قیصری معاونت هماهنگی سازمان و شریعتی رئیس اداره امور عمومی صحبت می کرد.قبل از آغاز رسمی جلسه آقای قرائی به آقایان دکتر بذرافشان و دکتر نوکاریزی اعلام کرد که در سازمان کتابخانه ها، موزه ها و مرکز نسخ خطی و اسناد آستان قدس رضوی اگر رئیس جدید بیاید معاونت های قبلی استعفاء نمی دهند زیرا آن را توهین به رئیس جدید می دانند، زیرا اینگونه برداشت می شود که آنها موافق با رئیس جدید و ت ها اعلام شده از طرف او نیستند. آقای شریعتی هم که سال ها رئیس دفتر سه قائم مقام بود به ذکر خاطراتی در اارتباط با این موضوع پرداخت.اما آقای دکتر بذرافشان اعلام کرد در دانشگاه عکس این قضیه صادق است و اگر کسی استعفاء ندهد یک جور توهین به رئیس جدید محسوب می شود. من در مورد این آداب و رسوم تا حالا چیزی نشنیده بودم تا کنون چندین بار می خواستم با دکتر بذرافشان در این خصوص صحبت کنم اما فرصت مناسب پیش نیامده بود که استعفای خودم را اعلام کنم چون آقای دکتر به دلیل مشغله فراوان به سختی وقت ملاقات فراهم می شد، با توجه به این موضوع که توسط آقای قرائی مطرح شد می خواستم در مجلس به صورت شفاهی استعفای خودم را اعلام کنم اما ترسیدم این اقدام من باعث ناراحتی سایر مدیران شود و نسبت به این اقدام که فی المجلس انجام می شد اعتراض نمایند. بنابراین در خلال جلسه امروز و بدون اندیشه قبلی متنی را به شرح ذیل نوشتم و روی میز رئیس سازمان قرار دادم، آنقدر مشغله دکتر زیاد بود که فرصت نکردم با ایشان در این مورد صحبت کنم و با پایان جلسه مجبور به ترک اتاق شدم.اما از آن با گوشی عکس گرفتم و اینک متن آن را عیناّ نقل می کنم. جناب آقای دکتر بذرافشان ریاست محترم سازمان با تسلیم سلام تحیت وافر تقدیم داشته با احترام معروض می دارد با توجه به انتصاب جنابعالی به عنوان ریاست سازمان، به استحضار می رساند در راستای تسهیل انتخاب جنابعالی برای پرورش افکار، اندیشه ها و ایده های نو و تشخیص افراد مستعد و توانمند برای پیشرفت در حوزه های مختلف سازمان و درست کردن ساختار مورد نظر جنابعالی برای رسیدن به اهداف سازمان، اعلام می دارم از پست معاونت موزه های سازمان انستعفاء می دهم و آماده انجام خدمت در هر جایی که صلاح می دانید و از عهده اینجانب بر می آید[ترجیحاّ یکی از پست های کارشناسی مدیریت اسناد سازمان] با تشکر و تجدید احترام علی سوزنچی کاشانی به این ترتیب باید کاری را که زودتر انجام می دادم امروز به نتیجه رساندم و از حالا به بعد باید به فکر کار جدید در سازمان باشم. به این ترتیب بازی سرنوشت مرا ابتداء به عنوان مسئول راه اندازی پژوهشکده کتابخانه و در مرحله بعدی به مرکز نسخ خطی سازمان رساند.


 

خاطره جمعه 25 خرداد ماه 1397 مصادف با اول شوال 1439ق و 16 زوئن 20

امروز تیم ملی ایران باید اولین بازی خود در جام جهانی روسیه را برابر مراکش انجام می داد.تیم ملی کشور ما در چهار دوره قبلی فقط یک پیروزی برابر آمریکا داشته است و سایر بازی هایش مساوی یا باخت بوده است.

امروز ایران با مراکش بازی داشت و تنها بازی که امید به پیروزی در آن بیشتر است زیرا دو بازی دیگر را باید برابر اسپانیا و پرتغال که هر دو بسیار قدرتمند و بهترین بازیکنان جهان را دارند برگزار کند و بعید می دانم در مقابل آنها بتواند موفق باشد.

امروز اولین روز شوال و مصادف با عید سعید فطر بود، مسعود و حمید هم به مناسبت تعطیلات چند روزه از تهران به مشهد آمده بودند و فامیل حاج محمود سوزنچی رضوان الله تعالی علیه بعد از حدود سه ماه به لطف همشیره مکرمه و آقا رضا محکی دور هم جمع می شدیم.

حمید امروز بعد از چندین سال بچه هایش را هم با خود در جمع ما آورده بود، مجید هم گویا به دلیل بعضی اختلاف نظر ها با خانمش نیامده بود اما وجیهه خانم خودش به تنهایی در جمع ما حضور داشت.

معصومه خانم و آقا رضا با وجود آنکه فردا عازم مسافرت بودند میزبانی این جمع را بر عهده گرفته بودند.

ناهار جوجه کباب و خورشت قورمه سبزی بسیار خوش مزه بود و بعد از یک ماه یک ناهار بسیار مفصل خوردیم سپس مقداری استراحت کردیم و عصر با زردآلو،هلو و خیار و چایی از ما پذیرای کردند.یک مسابقه بین اعضاء گذاشتیم تا نتیجه بازی را پیش بینی کنند و من هم اعلام کردم به کسی که نتیجه درست و دقیق را پیش بینی کند یک جایزه فرهنگی می دهم و قصد من این بود که یک ناهار مهمانسرای حضرتی به فردی که نتیجه درست را گفته باشد بدهم.

ساعت هفت و نیم بازی شروع شد حسن محکی پسر مرحومه مرحمت خانم همشیره آقا رضا هم برای تماشای بازی به جمع ما اضافه شد.

در بیست دقیقه اول مراکش خیلی تهاجمی بازی را شروع کرد و فشار بسیاری بر خط دفاعی ایران وارد کرد اما شکر خدا موفق نشدند گلی را به ثمر برسانند.

حملات مراکشی ها به قدری زیاد بود که عادل فردوسی پور گزارشگر بازی گفت: خدا کنه در پایان نود دقیقه که سوت پایان بازی توسط داور به صدا در می آید همین نتیجه مساوی حفظ بشود.

از دقیقه بیست بازی به بعد به خانه محمود در طبقه اول رفتیم تا ادامه بازی را آنجا ببینیم و برای آنکه لحظات مهم بازی را از دست ندهیم همکی با سرعت بسیار فراوان این چند تا پله را بالا رفتیم تا هر چه زودتر ادامه بازی را تماشا کنیم، مانند یک مسابقه دو میدانی زن و مرد، بچه و بزرگ پله ها را بالا رفتیم.

در همان لحظات کریم انصاری فر یک موقعیت خوب را خراب کرد و از آن به بعد ایران با اعتماد به نفس بیشتری بازی کرد، در دقیقه 31 روزبه چشمی که جلو آمده بود روی اشتباه دفاع مراکش توپ را با سر روی پای راست خود انداخت و ضربه خود را به سمت دروازه زد که از شانس بد توپ با فاصله کمی از روی دروازه آنها بیرون رفت.

در دقیقه 42 امید ابراهیمی روی یک توپ قاپی خوب علیرضا جهانبخش را صاحب توپ کرد او هم با یک پاس بسیار عالی در عمق دفاع مراکش سردار آزمون را صاحب موقعیت تک به تک کرد اما سردار در لحظه آخر توپ از پایش جدا شد و ضربه خوبی نتوانست به توپ بزند و در برگشت جهانبخش توپ را به سمت دروازه مراکش زد که دروازه بان آنها موفق شد توپ را به کرنر بزند.

در بین دو نیمه برای فرهاد که امروز تولدش بود کیک تولد آوردند و او بسیار غافلگیر و خوشحال شد.

نیمه دوم بازی متعادل پیش می رفت و در دقیقه 70 طارمی به جای مسعود شجاعی وارد زمین شد و ایران حالت تهاجمی تر به خود گرفت.

در دقیقه 93 احسان حاج صفی روی یک ضربه خطا توپ را روی دروازه مراکش فرستاد که عزیز بوهادوز مدافع مراکش به اشتباه توپ را به درون دروازه خودشان فرستاد و ایران از خوشحالی رفت روی هوا و همه ما مشغول جشن و پایکوبی شدیم و یکی دو دقیقه بعد بازی تمام شد و ایران به دومین برد خود در پنجمین حضورش در جام جهانی رسید و همه خوشحال شدند.

 

 

 


 

 

 

 

خاطرات دو شنبه چهارم اردیبهشت 1374 خورشیدی:

صبح ساعت هفت و نیم بیدار شدم، بعد ازحاضر شدن به دانشکده آمدم.چون صبحانه نخورده بود ابتداء رفتم تریا یک ساندویچ الویه و یک نوشابه خریدم و خوردم هزینه آن پنجاه تومان شد، سپس به کلاس رفتم.

درس حکومت های متقارن را داشتیم استاد رضا صبوری »را فرستاد پای تخته و منابع درس صفاریان»را می گفت و رضا یادداشت می کرد.حدود بیست منبع را نوشته بود و دیگر جا برای نوشتن نبود بنابراین از استاد اجازه خواست تا نوشته های قبلی خود را پاک کند، [مرحوم]دکتر نبئی از این حرف رضا ناراحت شد و او را دعوا کرد که تو باید مرتب می نوشتی تا جا برای همه منابع می بود، یا اینکه فقط منابع مهم را می نوشتی و نیازی به یادداشت مأخذ نبود و کلی صحبت های بد و ناجور دیگر نمود.گویا ایشان امروز حالش خوب نبود و از دنده چپ بیدار شده بود و حرف هایی زد که به نظر من و اکثر بچه های کلاس در شأن همچین استاد با علم و دانشی نبود به ویژه که سی نفر دانشجوی دیگر در کلاس حضور داشتند.رضا به شدت عصبانی شده بود اما طفلک با وجود آنکه رنگش مثل گچ سپید شده بودجرأت نداشت از خودش دفاع کند چون ممکن بود اوضاع بدتر شود.بعد از آن شروع به جزوه گفتن شد و ما هم یاداشت می کردیم.

از یعقوب لیث صفار» و اینکه چگونه ار رویگری و پیوستن به گروه مطوعه »و گرفتن جای درهم بن صالح»  به تدریج در سیستان به قدرت رسیده است.

وی ابتداء رتبیل» [منطقه ای در شرق سیستان] را گرفت سپس به سوی مناطق دیگر لشگر کشید و از خلیفه عباسی المعتز باالله» حکم ولایات کرمان و ری را گرفت.در زمان معتمد» عباسی ولایات بیشتری به نام او می شود تا ناحیه گرگان، طبرستان،فارس و خراسان را متصرف می شود.بعد از تثبیت قدرت خود در نواحی ایران در زمان موفق» عباسی تصمیم به لشگر کشی به بغداد» می کند.جریان دیدار او با نماینده خلیفه و نان و پیاز خوردن او و رد پیشنهادات آن هم که شهره عام و خاص است را تعریف کرد، اما  در نهایت خلیفه عباسی با شیوه ای ناجوانمردانه و با شکستن سد دجله و فرات، یعقوب را مجبور به عقب نشینی می کند و مدتی بعد از آن یعقوب فوت می کند و این چهره ملی و با لیاقت در اجرای نقشه خود ناکام می ماند.

بعد از کلاس با بچه ها رفتیم توی حیاط دانشکده و همه از برخورد استاد با رضا صبوری صحبت و این شیوه رفتار را نادرست نامیدند و به رضا تسلی و دلداری دادند.در ادامه خبر آمد کلاس درس استاد نظری هاشمی تشکیل نمی شود و به این ترتیب بچه ها متفرق شدند، جواد کار داشت و از ما خداحافظی کرد و رفت، من و محمود به نزد خانم فر و عباسی رفتیم این دو نفر اکثر اوقات با هم هستند، محمود از خانم در مورد کتاب تاریخ ساسانیان سؤال کرد و من هم کنار او بودم، صحبت هایش که تمام شد از آنها خداحافظی کردیم و به کتابخانه رفتیم من دو کتاب به نام های منابع ایران بعد از اسلام نوشته زکی حسن» نویسنده مصری و کتاب تاریخ عرب نوشته فیلیپ حتی» را گرفتم. از آنجا با مسلم برای گرفتن بن کتاب به ستاد شاهد رفتیم و برای مراسم چهلم مرحوم حاج احمد خمینی» هم ثبت نام کردیم سپس به انتشارات جهاد دانشگاهی رفتیم مسلم گزیده اشعار خاقانی» را گرفت و در نهایت برای ناهار خوردن به سلف سرویس خیابان اسرار رفتیم.

بعد از آن مسلم را به خانه شان در خیابان گاز رساندم و در برگشت رفتم مغازه موتور فروشی رضا حسینی پسر خاله جان طیبه خبری خاصی نبود و موقع رفتن امیر خاله جان صدیقه با من آمد.در مسیر می گفت خدمت سربازی او تمام شده است و می خواهد درس بخواند و در مقطع کارشناسی مهندسی مکانیک قبول شود، به او گفتم با مدرک فوق دیپلم فرصت خوبی است در یک جایی استخدام شوی سپس به فکر ادامه تحصیل باشی می گفت: به کار دولتی علاقه ای ندارم دوست دارم برای خودم کار کنم. ساعت یک و نیم به خانه آمدم کمی کتاب خواندم و سپس استراحت، از خواب که بیدار شدم به مغازه رفتم.

امروز بعد از ظهر کار زیاد بود ابتداء برای تغییر دکوراسیون و باز شدن فضای تردد 300 متر کاشی را به انتهای مغازه بردیم،یک آقایی آمد 110 متر کاشی خرید وقتی آنها را بار کردیم متوجه شدیم 80 متر بیشتر از آن کاشی نبود مجبور شدیم همه را از داخل ماشین به مغازه برگردانیم، در ادامه مشتری های دیگر هم آمدند یک نفر 60 متر و یکی دیگر 50 متر کاشی خرید در مجموع خدا را شکر اوضاع کاسبی خوب بود اما وقتی برای مطالعه و خاطره نویسی پیش نیامد.

ساعت ده شب آمدم خانه شام کوکوی سبزی و آش رشته خوردم، رومه همشهری و ایران را خواندم و جدول آنها را حل کردم، ساعت یازده و نیم شب مشغول نوشتن خاطرات دیروز و امروز شدم، بعد از آن رفتم کیف سامسونت را برداشتم تا وسایل مسافرت به تهران را در آن قرار دهم اما رمز آن را فراموش کرده بودم.یک ساعت بیشتر معطل آن شدم سه رقم اول و آخر شناسنامه،سه رقم اول و آخر کارت دانشجویی،سه رقم اول و آخر گواهینامه موتور و ماشین،سه رقم اول و آخر شماره تلفن خانه، سال تولد، ماه تولد، روز تولد و . همه را زدم هیچ کدام فایده نداشت، در حالیکه از باز شدن آن ناامید شده بودم یادم آمد به خاطر آنکه موتور من هوندای 125 است رمز را 125 گذاشتم و به این ترتیب موفق به بازگشایی آن شدم، چون مدت زیادی از کیف استفاده نکرده بودم رمز آن را فراموش کرده بودم.ساعت نزدیک دو بود که خوابیدم.

 

 


صبح ساعت هفت و نیم پیاده به سمت دانشکده رفتم، امروز درس روش تحقیق در تاریخ با آقای دکتر فرنود داشتیم.این جلسه استاد در مورد علم و تعاریف آن صحبت می کرد که عبارت بود از دانستنی ها در مقابل جهل، در ادامه از انواع علوم عقلی و نقلی و . صحبت کرد تا رسید به مسئله تاریخ و اهمیت آن و به این ترتیب می خواست ثابت کند تاریخ هم یک علم می باشد.در مورد این نکات در درس مبانی جامعه شناسی تاریخ ایران در ترم های قبل استاد نکاتی را به اجمال گفته بود و در این درس در مورد آن مفصل توضیح می داد.استاد چند تعریف از محققان ایرانی عصر حاضر ارائه داد من یکی از بهترین تعریف ها را که خوشم آمد مربوط به دکتر شریعتی بود که تاریخ را به معنی شدن انسان می دانست» تعریفی جامعی هم از نظر فریدون آدمیت ارائه کرد که خلاصه آن عبارت بود از: مفهوم تاریخ بیان وقایع تاریخی است بدان گونه که وقوع یافته اند یعنی نه کم و نه بیش؛ شناخت وقایع و حوادث است به طریق تحلیل علل و عوامل آن ها یعنی عللی که خصلت فاعلی دارند و عواملی که به درجات تاثیر داشته یا تعیین کننده بوده اند؛ بالاخره تحلیل واقعیات و علل و عوامل است در تعقل تاریخی. و همه ی این ها به یک قصد است که گذشته قابل فهم و درک باشد.» استاد خیلی مقید بود همه این شرایط باید با هم محقق شود و الا تعریف ما کامل نمی شود. کلاس که تمام شد به کتابخانه گروه تاریخ رفتیم من کتاب روند نهضت های فکری و ملی ایرانیان» را تحویل دادم، می خواستیم مقداری در محوطه دانشکده بنشینیم که باران با شدت هر چه تمامتر می بارید اگر ساعت بعد کلاس نداشتیم می رفتیم زیر باران تا حسابی خیس شویم و از طراوت آن باران لطیف بهاری استفاده نماییم.بنابراین به تریا برای صرف چای رفتیم و بعد به کتابخانه رفتیم.از شدت باران که کاسته شد به سلف سرویس رفتیم و ناهار خوردیم و به دانشکده برگشتیم.با بچه ها در محوطه دانشکده در موضوع اینکه اگر انسان به همه آرزوهایش دست یابد آیا به پوچی می رسد یا نه؟ بحث و گفتگو داشتیم نظر افراد در این خصوص متفاوت بود. ساعت 14به کلاس رفتیم با آقای دکتر وکیلی درس تاریخ خلفای بنی امیه و بنی عباس را داشتیم.استاد این جلسه مفصل در مورد معاویه و اقدامات او صحبت کردند. آقای دکتر وکیلی اعتقاد داشت به قدرت رسیدن معاویه بازگشتی به دوره قبل از اسلام و زنده شدن بسیاری از آیین های جاهلیت بود.از اقدامات نژاد پرستانه مانند سرکوبی شدید ایرانیان، برتری نژاد عرب، شهادت امام حسن(ع) و حجر بن عدی، به ولیعهد رساندن یزید بر خلاف صلحی که با امام حسن(ع) داشت و باعث موروثی کردن خلافت شد،روی آوردن به تجملات،آزار و اذیت شیعیان،خواندن نماز جمعه در روز چهارشنبه، و ده ها مورد دیگر از بدعت ها و سنت های غلطی بود که در زمان معاویه به وجود آمد و با روح اصلی اسلام منافات داشت و حرکت آن را به انحراف کشاند و برای توجیح اعمال خود این اقدامات را به جبر و اراده خداوندی نسبت داد و از مردم می خواست به تقدیر الهیی راضی باشند و مخالفتی نکنند. استاد اعتقاد داشت او به شدت زرنگ و یک تمدار واقعی بود و عمرو و عاص هم در این مورد به او کمک شایانی می کرد. کلاس که تمام شد به خانه آمدم مقداری استراحت کردم و ساعت به مغازه رفتم.امروز باقر آقا از تهران آمده بود، به خوبی می داند که به کتاب ها و سخنرانی های دکتر شریعتی علاقه دارم دو تا از سخنرانی های استاد در حسینیه ارشاد را برایم آورده بود دستش درد نکند که به فکر من می باشد.بیشتر وقت امروز من صرف مطالعه کتاب تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان و نوشتن خاطرات شد.ساعت نه و نیم آمدم خانه و سرگرم کارهای همیشگی خود بودم و موضوع خاص دیگری برای نوشتن نبود.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کربلایی مسعود معصومی